.:. چادرم ؛ پرچم من .::.

آن گاه که عشق کامل شد؛ پروانه عاشق شد، به آتش عشق پروانه خواهد سوخت...

.:. چادرم ؛ پرچم من .::.

آن گاه که عشق کامل شد؛ پروانه عاشق شد، به آتش عشق پروانه خواهد سوخت...

سه شنبه, ۲ مهر ۱۳۹۲، ۰۱:۱۷ ب.ظ

و لقد ابتلی ابراهیم ربه ...

حضرت آیت الله بهجت :

خداوند، ایمان کسانی را که در گرفتاری ها ثابت قدم بمانند، تقویت می کند تا هیچ ابتلایی آن ها را از پا درنیاورد و با ایمان و ذکر و انس با خدا از دنیا بروند...



خداجان! می دانم در امتحانات تو، قانونِ "غر غر ممنوع" باید اجرا شود؛ اما کسی که در نبرد به نفس نفس می افتد، کمی جزع و فزع می کند؛ شما به کرامتت ببخش! فقط در راه تو باشیم، سلامتی باشد، خسارت جانی نباشد، همدلی با هم سر، و سایه ی عزیزانم باشد، اتفاقات به ظاهر ناخوشایند حل می شود به لطف تو، ان شالله ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۲ ، ۱۳:۱۷
کبوتر حرم
دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۲، ۰۹:۰۱ ب.ظ

لکل کبد حرقه

خوشه هایی از یادواره شهید هادی باغبانی:

رفتی تا از حریم دردانه ی حسین دفاع کنی؛ دردانه ات یتیم شد ...

رضوانه ی کوچک، عجب دل بزرگی داشت؛ بابایش را هدیه به حضرت رقیه داد !

چه دلبرانه می خندید این دختر بچه!


دوست داشتم فریاد بزنم:

نگاه کردن به اطوار شیرین و اداهایت، خود برای من، آخــــرِ روضه است؛ بیش از این آتشم نزن با خنده هایت ...

.

.

فریادهایی کـــــــه

جــگرم را سوزاند؛ اما در گلویم ماند:

یادواره گرفته بودید مثلا برای شهدا؟

برای "شهـــدا" ؟

در کل می دانید؟

احترام بیت شهید یعنی همین:

خانواده های شهدا که چیزی از شهیدانشان نمی دانند!! بگذارید تا دو ساعت بعد از شروع برنامه وقتشان پای حرف های کلیشه ای شما برود!

همان حرف های جوگیرانه ای که در آن حضار را به جانِ حضرت امیر (!) قسم می دهید تا صلواتی بفرستند!

همان حرف هایی که از جنس ترحم است : من این دختربچه را که می بینم حالم خراب میشود؛ و آن وقت نمایشی همراه با آه و ناله؛ که من نمی دانم این حرکاتت را بر مبنای کدام عقل سلیم در مقابل چشمان مادر ان دختربچه انجام می دهی؟ فکر دل همسر شهید را می کنی ذره ای؟

خانواده های محترم شهدا پای افاضات شما نشسته اند، شما از حامیان مالی برنامه اسم ببرید و به اصطلاح قدردانی کنید!

تبلیغات برای موسسه اعتباری سفارش شده ...! آن هم نه یک بار و دو بار! ده بار !

این جا یادواره شهداست؛ یادواره ی گل های پـــَرپـــَر فاطمه ...

این که نامش چاپلوسی نیست؛ اسم یکی از مسئولین معزز (!) را که یادت برود، تذکرت می دهند تا در بخش بعدی برنامه، نام او را هم با صدای غرا و رسا اعلام کنی!

این یعنـــــی "اخلــــاص" ! شک نکن که معنای اخلاص دقیقا همین است.

در آخر هم که معنای تکریم پدر و مادر شهدا را از بر شدم !

پیرزن و پیرمردانی را، که رفتن به بالای سن، حتی با کمک دو نفر، برایشان بسیار مشکل است، به بالای سن دعوت کنید تا هدیه ای را که نمی دانم چیست به آن ها بدهید و به اصطلاح تجلیلشان کنید!

و پیرمرد هفتاد ساله ای را که ایستادن برایش مشکل است، وادار کنی که لوح یادبودش را حتما عمودی نگه دارد تا توی عکس خوب بیفتد!

و...

مدت هاست از یادواره های شهدا پردرد بیرون می آیم؛ یادواره ای که در آن از مسئولی که "وظیفه" اش رسیدگی به امور فرهنگی است تشکر می شود، به درد دلِ من نمی خورد ...

جگرم می سوزد از روزی که آمدم ...

اشک هایم امانم نمی داد آن روز؛ دلم می خواست دستان کوچک دختر شهید را ببوسم، تا چند قدمی اش رفتم اما پشیمان شدم. همه چیز که به دلخواه من نباید باشد ...

خدا کند رضوانه ی کوچک نرنجد از این همه آدم غریبه ای که با اشک و تاثر بوسه بارانش می کنند؛ خدا کند مادر رضوانه تاب بیاورد این همه ترحم را !

در تکریم شهدا، به جای نمایش عزت آن ها ، داریم غرور بیتشان را لگدمال می کنیم گاهی !

لایق ترحم ماییم با این سیستمی که چیده ایم جهت ترویج فرهنگ زیبای شهادت ...

آهـــ

جگرم می سوزد !


۲۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۲ ، ۲۱:۰۱
کبوتر حرم
سه شنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۲، ۰۸:۵۰ ب.ظ

باز هم کبوترانه !

پیامبر اسلام دو نفر را به عنوان پاره ی تن خود معرفی کردند؛
یکی، حضرت زهرا سلام الله علیها؛ و دیگری کسی بود که درباره او فرمودند:
پاره ی تن من در خراسان دفن خواهد شد.

به ارتباطش دقیق باش.
.
.
.

به مادر تبریک می گویم میلاد پسر را؛ و میلاد معصومه ی کریمه اش را. عیدی چه می دهی به "مــا"؛ مادر؟!
.
.
.
ایام پیچیده ای است؛ از آن ایامی که عالم غیب و عالم عیان می پیچد به هم !
بوی جنــــون می دهم این روزهـــا !
سرم داغ شــده!
نمی فهمم حال خودم را !
اشکم دم مشکم است و دلم گرفته و فکرم دائما مشغول پردازش ...
دست خودم نیست؛ سر به هــــوا شده ام بــاز!
سر به هوای حرم ...
آهــــــــــــ...
امام مهربان من!
همیشه مدیون نگاه پرمهرت بوده ام؛ در تمام لحظه های خرد و کلان حیاتم.
به قول هم سِـــرَم، هرچه که داریم از توست... هرچه! هرچه ...
نظر تو برنگردد ما را؛ امام رئوف من!
.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۵۰
کبوتر حرم
سه شنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۲، ۰۸:۲۸ ب.ظ

عنوان ندارد!

بسم الله

در دفتر یادداشت های نوجوانی ام چیزهای جالبی پیدا میشود؛ نوشته بودم :

"من شیطان را دیدم! با همین دو چشم مادی خودم دیدم."

یادم هست یکی از دوستانم فکر کرد ادعای کرامت دارم! برایش توضیح دادم.

ما را همین نفسِ نازپرورده و گستاخ بس است برای کشتی گرفتن؛

یادش بخیر رمضان! دست و پای شیطان بسته بود!

گاهی شرایطی ایجاد می شود که دیدن آن شرایط با همین دو چشم مادی مقدور است؛ اما تو دست شیطان - سگِ درگاهِ خدا- را در گرداندن آن می بینی!

گاهی ترس برت می دارد از این خودنمایی شیطان، و گاهی خدا را شکر می کنی که سوالات امتحان این دفعه اش این قدر واضح بوده؛

وقاحت می خواهد چنین امتحانی را زمین خوردن!

و قــُــل ربٌِ اعوذ بک من همزات الشیاطین ...


۲۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۲۸
کبوتر حرم
دوشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۳۵ ب.ظ

سکوتم از رضایت نیست...

1-

مدت هاست در ذهنم کلماتی چنبره زده که هرچه کردم به نظم بیاورمشان نمی شود...

مدت ها می خواستم از مردی بنویسم که دشمنانش او را مردمی و نترس می خواندند و ...

مردی که در تمام هشت سال، خوبی ها و ضعف هایش، هر دو، آن قدر منحصر به فرد بود که نمی توانم تحلیلش کنم؛ سخت کوشی اش مورد تایید همه -حتی مخالفانش- بود و بی خوابی هایش شهره... مردی که در قلب کفر، حرف از منجی موعود زد و مستضعفین دنیا هنوز هم مانند سالهای اول آمدنش شیفته ی ظلم ستیزی اش هستند ... بارها از روحیه انقلابی اش به وجد آمدم و بارها از خاکی بودنش غرق لذت شده ام...

مردی که هنگام رفتنش بغض چنان راه حرف زدنم را بسته بود که کلمات به هم پیچیدند و در نهایت آن چه می خواستم بگویم نشد...

دلم به درد آمد وقتی نمک نشناسانه تمام زحمت هایش را به سخره گرفتند و به محض مشخص شدن رییس جمهور بعدی، یادشان رفت که هنوز احمدی نژاد بر سر کار است و هنوز تنفیذ ولی فقیه مانده تا ...

مرکب ها ثابتند و راکبین می آیند و می روند؛ رسم دنیا همین است؛

امـــا

نه آن که مکارانه سیاست ورزید، به مُلکِ رِی خواهد رسید و نه بندگان شکم، توانایی ارضای حرص نانشان را خواهند یافت...

دکتر! خیلی دوست داشتم بعد از هشت سال دوباره شاهد این صحنه باشم؛ موقعی که قران اهدایی را از دست مبارک آقا می گرفتی... آهـــ ...

***

2- / امام خامنه ای؛ در آخرین دیدار دولت با ایشان/

همهى کسانى که میخواهند دربارهى دولتها، دربارهى کابینهها، دربارهى رؤساى جمهور قضاوت کنند - چه پیش خودشان، چه در منظر عموم - و نظرى بدهند، خوب است به این نکته هم توجه کنند: حجم کار بالا و تلاش خستگىناپذیر و اعراض از آسایشها و آسودگىها و امتیازاتى که معمولاً مسئولان کشورها در دنیا دارند؛ استراحت میکنند، تفریح میروند، امتیاز میگیرند؛ اینها را نخواستن، ندیدن، طلب نکردن، امتیاز بزرگى است که این دولت بحمدالله از این امتیاز برخوردار بود.

 (...)

آنچه که براى خدا کردید، خداى متعال آنها را در نامه ى عمل شما ثبت کرده و کرام الکاتبین آنها را نگه داشته اند و بلاشک به درد شما خواهد خورد. آنچه را که شما عمل کردید، چه حالا بنده و امثال بنده ببینیم، بدانیم و تشکر کنیم، چه نبینیم، ندانیم و تشکر نکنیم، «انّ الله شاکر علیم»؛(۱) خدا، هم میداند - علیم است - هم سپاسگزار است. امیدواریم انشاءالله خداى متعال به شماها توفیق دهد.


***

3- بخوانید:

کاش زودتر می رفتی آقای رییس جمهور!

 

پ.ن:  " درد یعنی این که: سرت به سنگی بخوره که تا دیروز به سینه می زدی ... "

۴۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۲ ، ۱۸:۳۵
کبوتر حرم
پنجشنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۲۰ ب.ظ

جنگ، جنگِ اراده هاست!

بسم الله

 این روزها یک مضمون در موقعیت های مختلف برایم تکرار می شود!

***

خانومی که از فروشگاهش خرید می کنم، بی مقدمه می گوید : قدر حجاب، عفت و پاکدامنی خود را بدانید! و من بعد از کلی تعجب می فهمم در حال خواندن کتابی بوده که به محض این که به این سرفصل رسید، من وارد مغازه اش شدم! لبخند می زند و می گوید : انقد دلم می خواد مثل شما حجاب کنم و چادر بذارم، اما نمی دونم چرا نمیشه! قدر خودتون رو بدونید!

و من با تعجبی که واقعا نمی توانم پنهانش کنم، در جوابش لبخندی میزنم و مات و مبهوت ...  که چرا با وجود چنین تمایلی ظاهرت باید تـــا این حــــد متفاوت باشد؟!! چرا نمی توانی ؟

***

شب های قدر کنار خانومی نشسته بودم که چهره دلنشینی داشت! دعا که می خواندم سنگینی نگاهش را حس می کردم. بالاخره سر حرف را باز کرد و ... لطف داشت! اما حرفش با آن لهجه خاص توی مغزم چرخ می خورد: شما چه خانوم محجوبی هستی؛ خوش به حال مادرت!!

وقتی نگاه پرسوال مرا دید، تعریفش را از محجوب بسط داد؛ و گفت که: آرزو دارم دخترم که در سنین راهنمایی است مثل شما حجاب کند، اما به حرف هایم اعتنایی نمی کند! و ...

دل پردردی داشت!

***

 این روزها این مضمون در موقعیت های مختلف برایم تکرار می شود؛ بارها !

نمی دانم حکمتش چیست!

نمی دانم چرا یاد این فرمایش آقا افتادم که فرمودند :

جنگ ، جنگ اراده هاست ؛ جنگ عزم های راسخ . هر که عزمش بیشتر بود او برنده است . (امام خامنه ای)

چه کرده ام؟ برای ترویج این فرهنگی که با وجودی که خواهان دارد، گاهی صرفا به خاطر غلبه ی جوِ مخالف، مظلوم واقع می شود!

فرهنگی که اراده ها برای اضمحلالش به کار افتاده و من و هم فکرانم همچنان در خواب... بدون عزم...

می ترسم زیر لگد دشمن از خواب بیدار شویم؛ روزی که بی چشم و روهایی آن قدر گستاخ شوند که بگویند : شما در اقلیتید؛ شمایید که باید از این کشور بروید !


دل گویه :

این روزها:

بسته راه نفسم بغض و ، دلم شعله ور است/ چون یتیمی که به او فحشِ پدر داده کسی ! (اخوان)

طعم دلبستگیِ حلال، شیرین است...

۲۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۲ ، ۱۳:۲۰
کبوتر حرم
يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۲، ۰۸:۴۰ ق.ظ

جراحی

بسم الله

رمضان گذشته حاج آقا ماندگاری که آمده بود، برایمان می گفت:

فرض کنید مثلا دچار عفونتی شده اید که پزشک ناچار است برای درمانش جراحی تان کند! دیده اید که درد دارد؟ زخم دارد؟ ولی در عوض چرکش را خالی می کند. تا مدتی عوارض دارد ولی خوب که شد، دیگر اثری از آن عفونت نمی ماند در بدنتان...

گاهی برای این که چرک و کثیفی های روحت خارج شود، گاهی جز جراحی چاره ای نداری. درد دارد، تحمل کن! همان دردی که می کشی طاهرت می کند ...

.

.

خدا هم گاهی گویی جراحی می کند دلت را، ذهنت را، وجودت را، حتی زندگی ات را !

بچه ی خوبی باش؛ نق نزن!

زار هم که میزنی بزن، اما بگذار خدا، قَشـَنــــــــــــگ - تاحدی که لیاقت داری- سر به نیست کند پلیدی های وجودت را :)

.

.

حس می کنم زیر تیغم!

شبیه محتضر می شوم گاهی!

اما چرخ می خورد در مغزم این کلمات ...

شاید دارد جراحی ام می کند، حبیبِ من ...

 

پ.ن: « سکوت می کنم! بعضی حرف ها را نباید "زد" و بعضی حرف ها را نباید "خورد". بیچاره دل؛ چه دردی می کشد میان این زد و خورد ... :) »

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۲ ، ۰۸:۴۰
کبوتر حرم
جمعه, ۲۸ تیر ۱۳۹۲، ۰۱:۱۴ ب.ظ

در کربلا همه چیز هست ...

بعد از مدت ها، باز هم از سفره ی آقاجون !

میگن:

امیدوارم وقتی در دنیا مصیبتی دیدید بدانید خدا کمی تاسی به آن ها را نصیب شما کرده است، به آن پشت نکنید و گریه نکنید. مصیبت چه از اولاد، چه از پدر، چه از مادر، چه از مال، چه از آبرو و چه از هر چیز دیگر.

حتی اگر یک خار به پایت رفت یاد آن ها کن! در کربلا همه چیز هست. بچه های کوچک گاهی از شتر می افتادند و وقتی که راه می رفتند، خارهای مغیلان به کف پایشان می رفت! یک مورد از این ماجرا که اتفاق افتاده است.

اگر خاری در دنیا به پایت رفت، خوب برود! اساسا  صحنه کربلا برنامه مومنین از گذشته ها و آینده هاست. وقتی که برنامه را دیدی وحشت نکن. زیرا راه خدا این است ...


پ.ن: باز هم از حاج اقا دولابی چیزی گرفتم که باید در این زمان می شنیدم. اما چه کنیم که عمل به شنیده ها به این آسانی نیست... راست میگوید؛ در کربلا دوری از برادر بود، دوری از پدر بود، دوری از ...

اگر خاری به پایت رفت خب برود ...

به آن پشت نکنید و گریه نکنید ...

مگر می شود گریه نکرد ؟ :((


اللهم صل علی محمد و آله و طیب بقضائک نفسی و وسع بمواقع حکمک صدری و هب لی الثقه لاقر معها بان قضائک لم یجر اا بالخیره ... خدایا درود بفرست بر محمد و ال محمد، و خاطر من را به قضای خود شاد دار، و آن جا که تقدیر توست، سینه ی من را گشاده کن... و همتی بلند عطایم کن و دلم را چنان اطمینانی بخش که به پشتوانه آن اقرار کنم که قضای تو جز به نیکی روان نگشته است ... آمین یا رب العالمین....

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۲ ، ۱۳:۱۴
کبوتر حرم
سه شنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۲، ۰۲:۲۷ ب.ظ

نمک نشناس...

سر بر زانو در فکر محاسبه ی کارنامه ی یک ساله ...

سال گذشته ماه مهمانی خدا در جوار امام مهربان ... آن هم نه یک روز و دو روز.

رمضانی بود نه دیدنی؛ که چشیدنی!

شب ها و سحرهایی که حتی کاهلانی مثل من را هم بی نصیب نمی گذاشت...

سه شب قدری که در صحن انقلاب رو به روی پنجره فولاد حضرت معین الضعفاء به سحر رسید...

خلوتی که با هیچ تجربه ای عوضش نمی کنم.

خلوتی با خود؛ دور از هیاهوی سنت بسیار حسنه ی صله رحم!

چقدر تعلقات سخیفی را که به دست و پای دلم پیچیده بود، در آن ایام شناختم...

چقدر سکینه نازل شده بود بر قلبم بعد از آن مجاورت با امام رئوف...

چقدر هنوز هم گاهی برکاتش راحس می کنم.


و چقدر میترسم از خودم، که نمک خورده و نمک نشناس بوده باشم...


قدیم تر ها یک دوست خوبی داشتم - که نمی دانم چرا دوستم نماند! - می گفت:

"" انقد نگو نمک خوردم و نمکدون شکستم. نشکستی.

 از من اصرار که چطور با این اطمینان میگی نشکستم؟

گفت: جنس نمکدون رو بچسب ... !  ""


و مدت هاست که خوشم به این که جنس نمکدانِ امام رئوف زودشکن نیست...


پ.ن:  بقول ولیجه ی عزیز، این غیبت های رمضانه ی من دارد جالب می شود... خدا صبرم بدهد :)

شاید هم مثل سال گذشته: الخیر فی ما وقع -ان شاءلله-


۲۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۲ ، ۱۴:۲۷
کبوتر حرم
جمعه, ۱۴ تیر ۱۳۹۲، ۰۷:۳۹ ب.ظ

آفتاب ...

.

بی شما، زندگی ما چه نسبتی با حیات طیبه دارد؟

نه!

جز "روزمَــرِگی" نیست؛ این که نامش را "زندگی" گذاشته ایم...

بهتر بگویم : روزمـُـردِگی ...


ای صاحبِ عصر!

مـــا اینجـــا

عادت کرده ایم به عصرِ بی شما

روزگارِ مـــا

هر روز بی معرفت تر از دیروز؛

حتی جمعه ها هم؛

می گذرد و ذکرِ تو از خاطر مــا؛ نه!

ما کجاییم و تو کجا...

 

پ.ن: بارها خوانده ایم اگر با آمدن خورشید از خواب بیدار شویم، نمازمان قضاست ...

تا ما بیدار نباشیم، خورشید می آید ؟!

۲۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۲ ، ۱۹:۳۹
کبوتر حرم
پنجشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۰۵ ب.ظ

رزق معلوم ...


حبیب من

هرگاه حب چیزی مرا فراگرفت که ارزش دل بستن نداشت، تو آن را از من گرفتی.

گاهی تمام تلاشم را برای رسیدن به مقصدی به کار گرفتم که گمان می بردم خیرم را در آن قرار دادی؛

اما تو تلاشم را بی ثمر کردی !

هرگاه به خاطر خواهش دلم یا از روی نقص علم، در پی چیزی دویدم، تو مانع رسیدنم به هدف شدی!

امــــا

هرگاه بخاطر تو از چیزی گذشتم، تو آن را به من بازگرداندی؛ یا بهترش را عنایتم کردی.

هرگاه از صمیم دل چیزی را به تو واگذار کردم به بهترین نحو به سرانجامش رساندی!

حبیب من

تو را هزاران بار شکر ...

به خاطر تمام شرهایی که در مسیر مبتلا شدن به آن بودم و تو از سرم رفع کردی.

به خاطر تمام خیرهایی که حواسم به آن ها نبود و تو بر سرم نازل کردی .

به خاطر آن خیر کثیری که به تو سپردمش و ...

به لطف تو؛ رزقِ طهوری شد که زندگی ام را به او پیوند زدی .

ایمان آوردم که هم ســِــرِ هر زن یا مردی در کتاب الهی ثبت است!

مانند همه ی الطاف الهی... رزق معلوم...


اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا

اللهم اغفر لی الذنوب التی تغیر النعم ..


پ.ن: به قول حاجیم این جاست که تفاوت انقلابی و غیرانقلابی مشخص میشه. وقتی احمدی نژاد با بیست و چهار میلیون رای روی کار اومد، از لحظه اول تا تونستن بهش غیرقانونی گفتن! کارشکنی کردن و تا تونستن پیش داوری ... ولی حالا با این که کاندیدای مورد نظر انقلابی ها، رای نیاورده، همه به منتخب تبریک میگن و همه تلاش دارن باهاش همکاری کنند و چیزی نگن و کاری نکنن که برای نظام هزینه تراش باشه...

اگر انقلاب رو "بچه" ی اون داستان تاریخی بگیریم:

از این جاست که مشخص میشه مادرِ واقعی بچه کیه ...

۲۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۲ ، ۱۸:۰۵
کبوتر حرم
چهارشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۵۳ ب.ظ

به بهانه روز جان باز ...

بسم الله


میلاد ارباب است و علمدار؛

و می گویند زمین و آسمان چراغان شده

امــــا

نمی دانم چه مرگش شده این حنجره ی وامانده ! که بغض رهایش نمی کند...

.

.

ادامه مطلب دارد

۲۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۲ ، ۱۸:۵۳
کبوتر حرم
چهارشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۲، ۰۲:۱۱ ب.ظ

مدتی که نبودم... بخوانید!


بسم ا لله الرحمن الرحیم

ماه اخیر سرم شلوغ بود و مسیرم تقریبا به اینترنت نمی خورد!

در فاصله ای که در این آدرس نبودم، غافلگیرانه متوجه شدم مدتی اینجا توسط فرد یا افرادی ناشناس به روز می شد!! که بعضی دوستان متوجه شده بودند...

بحول و قوه الهی اکنون مشکلی وجود ندارد. ان شاءلله مشکلی هم نبوده باشد.

۱۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۲ ، ۱۴:۱۱
کبوتر حرم
جمعه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۹:۲۷ ق.ظ

من ماندم و ...


بسم الله الرحمن الرحیم...

مدتی بود که با این شدت بازی نکرده بودی با من؛

ترسیده بودم که ...

که مبادا دیگر با مَـنَـت میلی نباشد که جامم را نشکسته ای...

خیرَ حبیبِ من ...

شکرت میکنم با تمام وجودم - وجودی که از توست، یــا توست! -

شکر؛ که اینجا که ایستاده ام جاییست که از وسیله هایت هم کاری برنیاید؛ آدم خوب ها را می گویم...

جایی که "تنها" من بمانم و ... من بمانم و ...

بازی کن حبیبِ من

امــــا تو را به زهرای دردانه ات قسم... ارحم ضعفی و قله حیلتی ... نگذار در این بازی، بَد ببازم ...
۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۹:۲۷
کبوتر حرم
پنجشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۱:۴۹ ب.ظ

اعوذ بالله من نفسی


ذنب یعنی دم...

گناه را "ذنب" نامیدند؛ از آن رو که دنباله دارد.

گاهی عصیان بخشیده می شود؛ اما دُمش به سنت آفرینش دنبالت راه می افتد!

خدایا پناه می برم به تو

از شر شیطان

از خودم و از "هوای" نفسم...

سر به "هـــوا" می شوم گاهی...

خدایا پناه می برم به تو

از دنباله ی سر به هوایی هایم ...

کار را باید به "مبدل السیئات بالحسنات" واگذار کرد؛

نه تنها گناه را ببخشد و نه تنها از عواقبش نجاتت دهد؛

بلکه به حسنات تبدیلش کند و از برکاتِ حسنات بهره مندت کند!


خدای من این گونه است ...

حبیبِ من ...


دل گویه: هان! مشو نومید چون واقف نه ای از سر غیب/ باشد اندر پرده بازی های پنهان؛ غم مخور !

بعـــدنوشتـــ :

باید خلیل بود و به یار اعتماد کرد / گاهی بهشت در دل آتش میسر است ...

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۳:۴۹
کبوتر حرم
چهارشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۲، ۰۵:۳۰ ب.ظ

قــــــمــــــار

زمین می خوری!

تا برمی خیزی دوباره زمین می خوری

دوباره می ایستی

دوباره...

آن قدر این روند تکرار می شود که می رسی به جایی که وقتی بر می خیزی حس می کنی راه رفتنت را از یاد برده ای

حس می کنی حتی ایستادن را از یاد برده ای!

مدتی می گذرد

و اندک اندک رمق به پاهایت برمی گردد

اندک اندک آرام می شوی و ذره ذره کارهایت سامان می گیرد و ذره ذره امیدوار می شوی که راه افتاده ای ...

دوباره ابتلا گریبانت را می گیرد و در بوته ی امتحان است که دست و دلت به لرزه می افتد ...

سخت تر از قبل...

ابتلائات تمامی ندارد و هر کدام را که -هرچند با نمره ناپلئونی- رد کنی، بعدی انتظارت را می کشد با سختی بیشتر!

دوباره ترس از زمین خوردن...

ترس از شکستن...

به تو نیامده چند صباحی را در امن و آسایش بگذرانی و دغدغه و فکـــرلرزه نداشته باشی !

هرچه می گویی خدایا ما که سرمان به کارمان گرم بود و چشممان به نوک انگشت پایمان...

به تو نیامده ...


- و اذ ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن...

- خنده دار است خودت بیشتر از همه غصه دار باشی و بیشتر از همه به روی خودت نیاوری!! لذت بخش است کسی که قاعدتا تکیه گاه توست، به آرامش تو تکــــیه کند !

- بعضی دردها را هرچقدر بزرگ، هر چقدر مهم، هرچقدر هم که گفتنی باشد، هرچقدر هم دور و برت پر از آدم، نمی شود با هیــــچ کس در میان بگذاری...

- - هیچ دلیلی نمی تواند استثنا قائل شود برای این جمله: دل خانه ی یار است نه جولانگهِ اغیار... هیچ دلیلی... حتی اگر پای امام رئوف در میان باشد... باید! بگذرد!

- خُنک آن قمار بازی که بباخت هر چه بودش... و نماند هیچش الا هوسِ قمارِ دیگر !

نــ ــ ــظــ ـ ـرات بــســـتـ ـ ــ ــهـ ــــ ـــ است...

بعدنوشت: جالب است؛ هیچ کدام از مسائل مهم زندگی ام نشد که یک گوشه اش خاص و استثنا نباشد! این جا جایی است که نقش انتخاب خودت را -هر چند به اجبار- در تغییر تقدیرت به چشم می بینی... چند ماه قبل گفته بودم لذت بخش است بعضی آدم ها راجع به برخی اقداماتت قضاوت غلط کنند، اما مطمئن باشی روزی خود خدا جوری رقم می زند که برای همه توضیح دهد... رسید آن روز. و روزی دیگر خواهد رسید که این نگاه امروزی نیز از من بگذرد! آن چه خدا بخواهد؛ و هیچ قوت و نیرویی جز نیروی خدا نیست...

بعدنوشت تر! : امروز، وقتی دوباره غرقِ حضورتان شدم و دیدم نظارت و حمایتتان را... ایمان آوردم که هر دردی، هرچقدر هم بزرگ، هر چقدر هم که نگفتنی، برای شما قابل گفتن است و به برکت انتساب شما به "الله جان" و آبرویتان در محضر او، می فهمانیدم که این که نامش را درد گذاشته ام، "درد" نیست، بلکه حسی است که آستانه ی تحمل پایین من درد می نامیدش و آن گاه که لبریزم کردید از جام صبرتان، به لذتش واقف می شوم... الحمدلله .

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۲ ، ۱۷:۳۰
کبوتر حرم
سه شنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۲، ۰۵:۱۳ ب.ظ

نهالِ وجود ...


حضرت علی(علیه السلام) در نامه معروفشان به عثمان ابن‏ حنیف می‏فرمایند:

«الا ان الشجرة البریة اصلب عودا و الروائع الخضرة ارق جلودا و النباتات البدویة اقوی وقودا و ابطا خمودا

آگاه باشید درختان بیابانی، چوب‏شان سخت ‏تر؛ و درختان کناره جویبار پوست‏شان نازک‏تر است.

گیاهان بیابان، آتش چوبشان شعله‏ ورتر و پر دوام‏تر است...

.

در این خمار کسم جرعه ای نمی بخشد // ببین که اهل دلی در میان نمی بینم ...


بعدنوشت: به دوراهی های زمین که می رسم چشم به آسمان می دوزم... آن جا همیشه راه یکی است..

۲۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۲ ، ۱۷:۱۳
کبوتر حرم
جمعه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۲، ۰۵:۲۱ ب.ظ

دور از دنیا برای چند روز!


وقتی هوای شهر نفس گیر می شود /با ذکر یاحسین نفس تازه می کنیم ...


دل گویه : فقر ظاهر مبین! که حافظ را   ///  سینه، گنجینه ی محــبــت اوســـــــت...


ادامه مطلب طولانی نوشته شده؛ اما من بعضی حرف ها را آن قدر دوست دارم که حیفم می آید افرادی بی حوصله هی از رویشان رد بشوند و نخوانند؛ از این رو نصیب ادامه مطلب می شوند !!

۲۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۲ ، ۱۷:۲۱
کبوتر حرم
يكشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۲، ۰۶:۳۶ ب.ظ

دلی که خیلی درد می کند...

با این که یک ماه بیشتر گذشته از آن روز... هنوز مثل پتک دائم توی سرم می خورد!

راست می گفت بنده خدا : برو بابا! بسیجی های خمینی فرق داشتند با بسیج شما !!

در جوابش لبخندی زدم تا بغضم را بپوشاند.

هرچند بعد سعی کردی تلطیف کنی کلامت را، اما راست گفته ای بنده خدا !

مادامی که منِ بیچاره را نماد بسیجی بدانی، دردت دوا نخواهد شد؛ من به گرد پای بسیجی های خمینی هم نمی رسم...

بسیجی های خمینی که مثل من اهل ناز و کام نبودند؛ بسیجی های خمینی عطر ولایت منتشر می کردند...

مادرمان پای ولایتی پرپر شد که امروز غریب تر از آن روز مانده ...

من فاصله ام با مشی مادرم زمین تا آسمان است...

بسیجی های خمینی فرزند زهرا بودند و خیلی هاشان وقتی بودند شناس نشدند... المومن غریب...

به من نگاه نکن ...

اما در بین بسیجیان امام خامنه ای هم غربایی داریم که فرزندان مادر ساداتند و مثل پروانه می گردند دور شمع ولایت ... و تا بال و پر پروانه ای نسوزد من و تو نخواهیم شناخت...


هدیه:

امام سجاد علیه السلام: المومن لایعمل شیئا من الخیر ریاء و لایترکه حیاء

مومن چنین است که کار خیر را نه به دلیل ریا انجام می دهد و نه به خاطر حیا ترک می کند! /کافی ج2


دل گویه:حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یــار/ خانه از غیر نپرداخته ای، یعنی چه؟


ادامه مطلب بخشی از واگویه های دلی است که خیلی درد می کند ... شاید لازم باشد بگویم تویی که نمیخوانی، همان کسی است که متن در موردش نوشته شده و آدرس این جا را ندارد تا بخواند !

۲۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۲ ، ۱۸:۳۶
کبوتر حرم
سه شنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۱، ۱۰:۲۶ ب.ظ

یادگارت تاج سرم...


خانم فاطمه سادات موسوی از پرستاران و جانبازان دفاع مقدس، از میان همه ی تصویرهای آن روزها یکی را که از همه ی آن ها در ذهنش پر رنگ تر است، اینچنین روایت می کند:



یادم می آید یک روز که در بیمارستان بودیم، حمله شدیدی صورت گرفته بود. به طوری که از بیمارستان های صحرایی هم مجروحین زیادی را به بیمارستان ما منتقل می کردند. اوضاع مجروحین به شدت وخیم بود. در بین همه آنها، وضع یکیشان خیلی بدتر از بقیه بود. رگ هایش پاره پاره شده بود و با این که سعی کرده بودند زخم هایش را ببندند، ولی خونریزی شدیدی داشت. مجروحین را یکی یکی به اتاق عمل می بردیم و منتظر می ماندیم تا عمل تمام شود و بعدی را داخل ببریم.

وقتی که دکتر اتاق عمل این مجروح را دید، به من گفت که بیاورمش داخل اتاق عمل و برای جراحی آماده اش کنم. من آن زمان چادر به سر داشتم. دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم.

همان موقع که داشتم از کنار او رد می شدم تا بروم توی اتاق و چادرم را دربیاورم، مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود، به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت: من دارم می روم که تو چادرت را در نیاوری. ما برای این چادر داریم می رویم... چادرم در مشتش بود که شهید شد.
از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم...


حدیث نفس:

- در طول سال عزای دو شب بسیار سنگین است؛ یکی شب تولدم و یکی آخرین شب هر سال شمسی ... که یک سال دیگر هم رفت و ما باز نامه سیاه ... یا مبدل السیئات بالحسنات ...


- این خاطره سیلی اش چقدر درد دارد برای بعضی اقشار؛ گفته اند لبه ی چادرش به زمینِ کوچه ی بنی هاشم کشیده می شد...

سالِ نوِ امسال مثلِ مادر از دست داده ها میسوزد دلم ... حواسمان باشد مادر بیمار است ...


۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۱ ، ۲۲:۲۶
کبوتر حرم