جمعه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۳، ۰۴:۴۷ ب.ظ
مسافر!
سهراب سپهری خیلی عمیق سرود:
« زندگی حسِ غریبی است که یک مرغِ مهاجر دارد...»
و من در تار و پودِ معنای زندگی و بندگی سر در گــُم شده ام...
هرچه بیشتر فکر می کنم بیشتر "لایـــــک" می کنم این جمله را !
پ.ن: هرچه می خواهی بکنی حواست باشد مسافری... پس طعمِ هجرت چرا این همــــه تلخ است؟
۹۳/۰۳/۳۰
من کجای این دنیام؟؟
آمدنم، ماندنم و رفتنم.... جایم اینجا بود؟؟
مرا رنج بودن است.. هراسان و سرگردان..
سهم من در این دنیا چیست؟؟
گاهی دنبال کسی هستم که هیچ نشانی از او نیست!! یک غریبه با یک حس آشنا...
فانوس، جاده و باران ... فانوس به کجا میرود؟ جاده را انتهایی نیست..
باران می بارد... کاش اینجا نمی بارید!