شنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۱، ۰۹:۲۹ ب.ظ
مهمونی...
بسم الله
می روم سه روز سر بگذارم بر سر زانو ... چشم بدوزم به زمین ...
اگر راهم بدهد صاحب خانه...
این بار تشنه تر از هر دفعه بر سر سفره می نشینم...
این بار لباس هایم بیش از هر دفعه ی گذشته مندرس و پاره پوره است...
این بار روحم بیش از هر دفعه غبار گرفته و رویم بیش از هر دفعه سیاه شده است...
عجیب تشنه ی شراب محبت صاحب خانه ام...
عجیب دلتنگ آغوش گرم اویم...
می دانم که بسیار بد کرده ام... بسیار...
اما ...بپذیر مرا ای حبیب ...
یا حبیب قلوب الصادقین ...
پ.ن: اگر آخرین لحظه جلومو نگیره صاحبخونه میرم اعتکاف ... برا اولین بار تنهای تنها ... آخ چه صفایی بده ان شالله ... چه قد به این تنهایی نیاز دارم خدا ...
۹۱/۰۳/۱۳
خب من یه دوست جون دارم که ادرس این جا رو بهش دادم. ولی دختر یه ادرس میذاشتی کم نمی اومدا :دی