قورباغه درختی! خیلی دلم سوخت :(
قورباغه درختی همون داروگ شعر نیما یوشیج...
چند روز پیش بابا یه دونه پیدا کرد، آورد بچه یه کم باهاش بازی کنه.
بچه بی خیالش شد؛ خواستیم آزادش کنیم، خواهرم بی خیال نشد.
انداختش تو شیشه ی کشک، سرشم با پلاستیک بست؛ نایلونم سوراخ کرد که هوا بره توش تا قورباغه خفه نشه.
روزی یه بارم یه کم آب می ریخت اون تو تا رطوبتش تامین شه.
دیشب رفتیم جایی، شب خونه نیومدیم.
صبح دیدیم پلاستیک پاره شده و قورباغه نیست! چنگال زده بود و پلاستیکو پاره کرد و دراومده بود!!!
وای حالا تو خونه قورباغه به اون کوچیکی رو چطور پیدا کنیم؟؟
به همت بابا، قورباغه زیر پایه ی یکی از مبل ها پیدا شد؛ اما ...
اما خشک شده بود
از بی آبی خشک شد و مرد؛ عین یه تیکه چوب ...
بدون شوخی، بدون اغراق، خیلی دلم سوخت!!
حالم گرفته شد، خیلی زیاد!!
بدبخت رو از جای زندگی ش برداشتیم آوردیم تو خونه به چه حقی؟؟
خواهرمو دعوا کردم که باعث شد قورباغه ی کوچولو بمیره. حق حیات داشت
با این روحیه؛ من چه جوری می خوام دکتر بشم خدا بدونه!!
چرا ابجی رحم یه چیزه. بعضیا به این میگن سوسول بازی. خیلیا بهم گفتن با این روحیه ت چطور ... شرمنده من نبودم امروز:(