دلنامه.
اولش میخواستم این پست رو رمزدار کنم تا فقط وقتِ دوستانم رو بگیره.
ولی بعد ترجیح دادم رمز نذارم.
هرکسی خواست، بخونه، اما گمون نکنم این حرف ها به درد کسی بخوره.
از ما گفتن بود ... خود دانید.
***
آقا جون تو طوبای محبت فرمودن:
اگر شما چند سیب را که در اندازه های مختلف است جلو بچه ها بگذارید ، همه ی دست ها به طرف سیب بزرگتر دراز می شود. اعتنایی به سیب کوچکتر ندارند. ان شالله اگر خداوند چیزهای بزرگ تر را نشانت بدهد سراغ آن بزرگتر ها می روید. فطرت انسان این چنین است؛ طالبِ بزرگتر است.
خداوند چیزهای خوب زیاد دارد. ان شالله در را باز کند تا ببینی عجیب دستگاهی است.
دیگر چیزی غیر از آن را نمی بینی. می گویی: خدایا ، من چقدر دیر آمدم! خدایی که به شما عزت و حیات می دهد دنیا را در نزد شما کوچک می کند.
***
قبلا شنیده بودم : اصلش همه چیز به دل است؛
اما بعضی جملات را تا با تمام وجودت لمس نکنی، حقِ فهمش را ادا نکرده ای.
می شود این جا باشی؛ همین جا، در خانه ات؛ اما زائرِ امام رئوف باشی.
می شود همین جا باشی، در شهرِ خودت ، اما دلت آن قدر کربلایی باشد که با یک "سلام" زائرِ حسیــــــــــــــــن بشوی...
می شود در مقدس ترین زیارتگاه ها باشی؛ اما آینه ی دلت آن قدر گرد گرفته باشد که هیچ چیز دریافت نکنی؛ گنگ بروی و گنگ تر برگردی!
مثلِ عرفه ی چیلاتِ من...
بهترین زمان، بهترین مکانی که در آن زمان میشد باشم؛ مقتل الشهدا که خداوند مستقیم به آن نظر می کند... اما ... راضی نبودم!
***
دوست داشتم محرم را در وبلاگم روضه بر پا کنم...
دوست داشتم این جا را هیئت کوچکی کنم و تا اربعین فقط گلچین شعرهای حسینی بگذارم.
دوست داشتم سوزنامه های کربلایم را بنویسم...
ولی مدتی است آن قدر با دلم خـــــاکـــــ بازی کرده ام که حالا از سفر کربلا برایش فقط خاطره مانده؛ طعمی نمانده ...
خاطره باید طعم دار باشد؛ اگر طعم دار نباشد، دلی نباشد، گفتن ندارد، نوشتن ندارد ...
***
تمامِ عتباتِ عالیات به یک طرف، خودِ خودِ حـــــــــرمِ اربـــابـــــ به یک طرف...
آن جا که باشی، اصلا نمی فهمی واژه ی موسوم به "زمان" کـــــِی می گذرد.
گاهی نه دعا می خواندم؛ نه نماز؛ نه روضه حتی؛ فقط نگـــاه ... آن جا از درون برای دلت روضه می خوانند ...
فقط نگاه ... یکباره می دیدی زمانی به نسبت زیاد گذشته !
همه جا یک طرف، خودِ خودِ حــــرمِ اربــــاب به یک طرف... خدا شاهد است آن جا دعا می کردم بهشتم همان حرم باشد ...
ولی چیز عجیب آن که :
حتی در آن بهشت هم دلم برای حرمِ امامِ رئوف پر کشید !
خودم هم تعجب کردم !
و شما نیز شاید تعجب !
کلهم نور واحد ...
***
امامِ رضا را رئوف گفته اند...
امامِ رئوف را "معین الضعفا" لقب داده اند ؛ می دانی که ؛ رافتِ امامِ مهربان هرگز اجازه نمی دهد آدم های ضعیف النفس از خوانِ کرمش جا بمانند ... خلاصه؛ معین الضعفا "دست" می گیرد؛ چه دستِ آدمی، چه دستِ دل...
این تکه ی آخر را نوشتم از بابِ "کبوترِ حرم" بودنم...
کبوتری که مدتی است بال هایش را زمینی کرده؛ خــــــاک بازی کرده حســـــــابی ...
***
شاید مشخص نباشد بندهای مختلف این پست چه ارتباطی به هم دارد.
شاید مشخص نباشد قسمت های مختلف این متن، چند وقت در ثبتِ موقتِ بلاگفا، خاک خورد تا به چشمِ شما برسد.
این روزها، هم سرشلوغم هم دل مشغول !
دست و دلم به نوشتن نمی رود؛ این جا هم که طبقِ قرار، جای دلنامه است...
سعی می کنم تا کمی نَشــُـسته ام این خاکِ چسبنده ی زمین را از سر و روی دلم، با قلمم خاک پراکنی نکنم به صفای دلِ دوستان... شاید شعری، روضه ای، نوحه ای ...
در ایامِ عزای ارباب، از کربلایی ها ملتمسانه می خواهم دعا کنند دلم دوباره کربلایی شود؛ اصل به "دل" است و به دیدنِ دل دار...
یـــــــــــــــا حـــســیــــــــنِ زهـــــــرا
بزرگوار حق مطلب رو ادا کردی... دلم رو بد روونه کردی. دیگه خاکستر شده این دلم عزیزم. خاکستر... دیگه هق هقم دست خودم نیست... دیگه نای نفس کشیدن ندارم!
دلم مست و لبم مست و سرم مست
بخون ای دل که صبرم رفته از دست
بخون ای دل محرم اومد از راه
بخون اجر تو با عباس بی دست . . .
تشنه ی آب فراتم ای اجل مهلت....
گیرنده ی دلِ شما قوی بوده خواهر . من کاری نکردم.