علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد ...
شب ها و روزهای سال هشتاد و هشت
که خواب به چشممان نمی آمد
که تا چشممان به عکسِ آقا روی دیوار می افتاد، بغضمان جاری می شد روی گونه هایمان ...
که انگار انرژی مان تمام نمی شد.
برنامه شخصی ودرس و مطالعه سیاسی و بحث در خانواده و حضور در اجتماعات و غیره همه بود و انگار باز هم وقت زیاد می آوردیم و کار کم !
که انگار میدانِ جنگ را به چشم می دیدیم و به دل باور داشتیم !
.
یادش بخیر
وقتی مجبور می شدیم با عمویی که در دامنش بزرگ شدیم، به بحث بنشینیم و
او که سال ها مُهرِ حزب اللهی بودن خورده بود روی پیشانی اش،
به مای نسل سومی و حتی چهارمی بگوید : افراطی هستی ! آتشت تند است !
و ما بپرسیم : مگر "تبعیت" از ولایت، حـــد دارد که از حدش که بگذری، افراطی بشوی؟
و در نهایت، عمو بگوید : بچه جان این انقلاب را ما بودیم که به ثمر نشاندیم، آن وقت تو به ما درس انقلابی گری می خواهی بدهی؟
و ما بگوییم: می پرسیم تا درس و تجربه بگیریم، اما شما درس های جدیدتان با درس های گذشته تان تناقض دارد !!
من به همه ی آن هایی که در روزگارِ دفاعِ هشت ساله هم رزمِ پدرم بوده اند، می گویم عمـــو .
.
یادش بخیر
که می گفتیم و می نوشتیم : دوست دارم مالک باشم که تا در خیمه معاویه بروم و مولایم بگوید : برگرد !
این شرف دارد که چون بعضــــی ها در کنارِ آقا باشم و ایشان ندا سردهد : این عمــار؟
.
نمی دانم چشمهایمان ضعیف شده که نمی بینیم، یا دل هایمان به خواب زمستانی رفته!
چرا مشاعرمان در خماری رفته و اعضایمان دچار کرختی شده؟
یک نگاه اگر به جبهه ی خودیِ سال هشتاد و هشت بیندازیم، می فهمیم این جبهه ی به نسبت، یک پارچه ی آن روزی، امروز، خبرهای خیلی خوبی ندارد ...
اگر نبود کد و رمزهایی که آقا کاملا به موقع می دهد، و اگر نبود ایمانمان به این که ایشان استادِ مدیریت بحران است، و اگر نبود یقینمان به نظرِ عنایت و دستِ حمایت ولی عصر ارواحنا فداه، جا داشت بر خود بلرزیم.
امید دارم به پیروی از مقتدایمان، هنوز که فتنه در نطفه است، راهِ خفه کردنش را بدانیم ...
و امید دارم که این بار، آن همه تلفات ندهیم ؛ که مولایمان فرمود : هیچ فتنه ای هرچقدر هم پیچیده باشد، نمی تواند این نظامِ الهیِ متکی به مردم را زمین بزند، امــــا ، میزانِ هوشیاری ماست که میزانِ خسارتِ حمله را تعیین می کند ...
پ.ن بی ربط به موضوع این نوشتار: شرح یک گفتگوی درونی ! خیلی دلم می خواهد یک نفر پیدا شود که پایه ی استدلالم را بزند، خورد شود بریزد زمین . خیلی دوست دارم یک آدم کله شق مثل خودم پیدا شود که مرا قانع کند و دلیل هایش محکم تر از دلیل های من باشد. کله شق نه به معنای بی منطق... به معنای جزئی نگری در صحبت ها ...
حیف که هرکس وارد بحث شد ، کم آورد و آخرش کشید کنار :(
تمام کسانی که استدلالی غیر از شما دارند فکر میکنند درست فکر کرده اند و محکم از آن دفاع می کنند.
مهم این است که به کجا بند و آویزان باشیم...
نه خدا نکنه. در مسائل اعتقادی که نه، در برخی مسائل دیگر دوست دارم پایه ی استدلالم را بزنند زمین؛ دوست دارم بشکند این بت ...