چه قدر بعضی آدم ها قشنگند ...
حالم وصف نمی شود وقتی فهمیدم بیش از دو هفته، عزادارِ قضا شدنِ نمازِ صبح یک روزش است ...
که مثلِ آدمهایی که کشتی هایشان غرق شده، غرقِ خجالت است که این روزها چرا کمی کمتر از قبل به یادِ آقا می افتد؟ کمتر دقیقه ای در او دیدم که به یادِ حضرت نباشد ...
چه قدر دلش را خوب ساخته او، که هرچه بگویی، وصفِ هر دلتنگی را که برایش بخوانی، حتی یک بیت شعرِ عاشقانه ی معمولی، می پرسد : منظورت آقاست، درسته؟
قیافه ام دیدنی بود وقتی دلایل ناراحتی اش را دانستم!! غبطه ام به حدی بود که بیش از این دو بقیه را اصلا نفهمیدم!!
حیف که اگر بیشتر بگویم ممکن است خلافِ رضایتش، بعضی دوستان حدس بزنند...
.
و چقدر دلم برایش می سوزد که مثلِ اویی، مثلِ منِ بی لیاقتی را دوست می خواند و دوست می داند...
و بعد از هر نمازش، دعایم می کند ...
به دعایش ایمان دارم ...
چه قدر دلم برای این بندگانِ آبرومندِ خدا می سوزد که به برکتِ الطافِ خدا، به مثلِ منی محبت دارند...
مــــن، گـــــاه، به اختیار خودم، از آن ها دوری می کنم تا حالِ ناخوبِ گاه گاهِ من، حالِ خوش آن ها را بر هم نزند...
.
پ.ن : خوبیِ این پست این است که هیچ کدامتان نمی توانید حدس بزنید او کیست؛ هرکس فقط می تواند بفهمد خودش نیست. در نتیجه نگاه همه ی شما به هم مثبت می شود :)
نظرات بسته است... :)