دلی که خیلی درد می کند...
برای تویی که نمیخوانی ...
من را می بینی گویی دشمنی دیرینه ای با من داری...
من را می بینی و با نگاهت تمام قد و قواره ام را - به زعم خودت- زیر سوال می بری...
از ساق دستی که اوج تلاشم را برای رعایت حکم پروردگارم نشان می دهد
تا روسری که علی رغم میل خودم، اما به احترامِ جشنِ تو، رنگ روشنش را بر سر کرده ام...
تا جورابی که در گرما و سرما، ضخامتش یکسان است...
گویی با نگاهت روگرفتنم را ریشخند می کنی
که تا من با این وضع پوشش هستم اصلا چه کسی نگاهش به سمت تو می چرخد؟
من افتخار می کنم به این که کسی مرا نبیند
من افتخار می کنم که آرام بیایم و آرام بروم و چشمی به شوقِ زیبایی ظاهر به سمتم نچرخد
و افتخار می کنم که در جمعی که شمع! آن تویی، گوشه نشینی باشم تا آرامش شب جوان درمانده ای را به هم نزنم!
هرچند گه گاه در آن میان نگاه هایی را می بینم که وقتی با نگاهم تلاقی می کند، لبخندی تحویلم می دهند که گویی آرامش موقتی گرفته اند با دیدن چندتایی مثل من که گوشه ای نشسته ایم !
مهم نگاه خداست به صحنه ای که همه در آن ایستاده ایم
مبهوت این چندصحنه ای که دیده ام هستم! صحنه هایی که به شدت شوکه ام نموده و هرچه میخواهم تعبیر به احسن کنم موفق نمی شوم!
خانم فیلم بردار کنارم می نشیند و می گوید: خانواده عروس مذهبی هستند مثلا؟
و می گویم: شما مذهبی را چه تعریف می کنی؟ هرکس به قدر اعتقادش مقید می کند خودش را، بر پیشانی کسی مهر مذهبی بودن نزده اند.
و بر لبم دائما دعای عاقبت به خیری است
و دلم می سوزد برای تویی که روزگاری بانویی موقر بودی
و دلم می سوزد که از روی لجبازی شده ای درست شبیه کسانی که طعنه هایشان بارها اشک من و تو را درآورده بود.
و دلم می سوزد که نگاهت طوری است که انگار خدای نکرده من پدرت را کشته ام!
ای کاش کمی از غیرت پدرت را به ارث برده بود؛ برادرت را می گویم ...
اشتباه می کنی عزیزم
به خاطر هیچ و پوچ، خواهریِ این همه سالمان را از یاد بردیو جگرم سوخت وقتی بر سر سفره عقدت یادی از پدر نبود، که نبود
و حتی اثری از عکس سابق روی دیوار ...
که مبادا کسی بداند انتسابت را به او؟
و باز هم خدا خیرت بدهد که حداقل تا همین اندازه به فکر آبروی شهید بودی که عکسش را برداری تا بینندگان دچار تناقض نشوند !
خواهرم نمی دانم به چه قیمتی همه چیز را به باد فراموشی سپرده ای
فقط میدانم اشتباه می کنی
سزاوار این این نگاه پر از کینه ما نیستیم
من پدرت را نکشته ام!!!
خدا را شکر که حیا می کنم جایی این ها را به زبان بیاورم مبادا رنگ منت به خود بگیرد و اجر بابا ضایع شود...
آن که سال ها قبل، یک ربع جانبازی شیمیایی را تنفس دهان به دهان داد، بابا بود
-جانبازی که ریه هایش طوری متعفن شده بود که پرستاران جرئت ورود به اتاقش را نداشتند :( -
آن که چهل روز مثل مجانین از داغ بابایت و خواهر و برادران یتیمت آواره شده بود بابا بود!!
کسی که هنوز گاهی شب ها خیس عرق از خواب می پرد و نام بابایت را بر زبان می آورد... بابا...
آن که سال ها شما را دید و مثل شمع آب شد و شما را بیشتر از بچه هایش دوست داشت بابا بود
آن که سال ها فرزندانش را در حضور شما نبوسید و دستشان را نگرفت، مبادا دلتان بلرزد و بشکند بابا بود
آن که در رفتارش ذره ای ترحم نسبت به شما ندیدم و هرچه دیدم عزت نفس و افتخار بود، بابا بود
آن که شاید تولد مرا یادش می رفت، ولی هدیه تولد تو را در حد توانش بهترین میخواست، بابا بود
و بی شک فقط بابای من نبود
گویی آن قدر نامحسوس محبت کردند و آن قدر زیادی عزت نفس دادند که یادتان رفت که ...
.
.
حقش این نبود خواهرم که به خاطر لجبازی با هیچ و پوچ، این گونه به سخره بگیرید تمام ارزش های سی و سه ساله شان را
بدلباس و بی حجاب کم ندیده ام دختر
روابط بی قید دو نامحرم متاسفانه چیز نایابی نیست این روزها
با این که خودم قدیسه نیستم؛ اما طعنه کم نشنیده ام دختر
نگاه پر از کینه و تمسخر کم ندیده ام دخترولی از جانب تو؛ آن هم این گونه بی دلیل؛ آن هم به قول خودت فقط برای لجبازی ...
لجبازی با که؟ با چه؟ بر سر چه؟ چه بر سرتان آمده ؟
خودت هم کم طعنه نشنیده ای دختر، سر سهمیه و حقوق بنیاد و...
کاش لحظه ای به خودت بیایی و ببینی مسئولیت خطیری را که خون بابا به دوشت گذاشته...
محکمه خون شهدا محکمه عدلیست که ما را در آن به محاکمه می کشند...
و در اوج دلشکستگی، آن وقت شب، پیامکی رسید که اندکی تسکینمان داد: اما برادران و خواهران! صبر پیشه کنید و تقوا پیشه کنید که چراغ راه هدایت بشر همین است!! :(((
کاش برگردید ...
امیدوارم هیچ وقت دلتان نشکند؛ این گونه که دل بابا و هم قطارانش در مجلس شما شکست ...
اللهم انی اسئلک ان تختم لی بالسعاده و لاتسلب منی ما انا فیه و لاحول و لا قوه الابالله العلی العظیم...
پ.ن: گیج شده ام! دیگر نمی دانیم باید چه شیوه ای در پیش بگیریم؟ محبت و نصیحت و صحبت و تغافل و عتاب و هرراهی که به ذهن آدمی برسد... گاهی سکوت اوج درد است.
حالتی که آن شب من داشتم و بغضی که هنوز که هنوز است بر گلویم چنگ می اندازد ...
همسنگر گرامی
شبکه وبلاگی مجاهدان مجازی در سال حماسه سیاسی و اقتصادی و با هدف حضور هرچه بیشتر نیروهای ارزشی در فضای مجازی به همت واحد فضای مجازی بسیج دانشجویی دانشگاه فردوسی مشهد به آدرس basnet.ir راه اندازی گردید.
در صورت تمایل به عضویت در این شبکه به آدرس basnet.ir مراجعه فرمایید و از گزینه "عضویت در شبکه" اقدام فرمایید.
امید است تا با همکاری شما همسنگر ارجمند در جهت ایجاد یک جبهه مستحکم سایبری در مقابله با تهدیدات فرهنگی گام برداریم.
جهت کسب اطلاعات بیشتر به basnet.ir مراجعه فرمایید.
با تشکر
واحد فضای مجازی بسیج دانشجویی دانشگاه فردوسی مشهد