.:. چادرم ؛ پرچم من .::.

آن گاه که عشق کامل شد؛ پروانه عاشق شد، به آتش عشق پروانه خواهد سوخت...

.:. چادرم ؛ پرچم من .::.

آن گاه که عشق کامل شد؛ پروانه عاشق شد، به آتش عشق پروانه خواهد سوخت...

يكشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۱، ۰۷:۵۳ ب.ظ

پــاپــِلی قصه داره !!؟

بسم الله

* پاپــِلی پروانه های کاملا قهوه ای رنگ بزرگی است که شکم گنده و سنگینی دارد. شب های تابستان تعدادش خیلی زیاد می شود. اگر معادل دقیقش را می دانستم هم، به کار نمی بردم. چون کلمه ی "پاپلی" را بیشتر دوست دارم!

* این متن، شرح یک احساس شخصی است. نخواندنش هیــــچ ضرر ندارد. البته تهش یک صلوات یا فاتحه خواسته ام.

***

"عزیـز جــون" سیده بود؛ نسل در نسل دوطرفه. البته هنوزم هست. اما دیگه جسمش پیش ما نیست.

اعتقادات قشنگی داشت.

دریافت زلال و روشنی داشت.

حرفای نـــابی می زد.

که حالا، سه سال بعد از رفتنش دونه دونه یادشون می افتیم. و می فهمیم بنده های خوب خدا بین آدما غریبن...

بین نوه ها، مــنــو یه جور خـــآصی دوست داشتم. منم ایشون رو جور خــآصی...

همیشه ی خدا، از این پاپِلی ها می ترسیدم؛ حتی خیلی بیشتر از سگ ! وقتی می بینم نفسم بند می آد!!

از قــــول مادرش می گفت:

"این پروانه ها قاصد اموات خانواده هستن. وقتی اومدن یه کم آب روشون بپاش و امواتت رو نیت کن. میرن."

اول یاد خرافه میفتادم. و رفتن پروانه ها رو به حساب این می ذاشتم که از آب بدشون می آد.

اما بعد یاد پاشیدن ته مانده ی سفره برای حیوانات، افتادم که تو روایات هس. یا به یاد اون حدیثی که می گفت: "ارواح مومنان به صورت پرندگان روی دیوار به بازماندگانشان سر می زند."

منبعش رو حالا یادم نیست و حوصله هم ندارم بگردم. گمونم سیاحت غرب بود.

***

چند روز بعد از وفــات عزیزجون، ماه رمضان، بعد از هر سفره مقید بودیم حتما فاتحه بدیم براشون. یک روز دیر پاشدیم و تندتند خوردیم و یادمون رفت. آماده شده بودیم که برای نماز صبح بریم مسجد.

یهو یه پروانه ی خیلی بزرگ نمی دونم کی اومده بود تو اتاق، پرید روی مقنعه ام! هرچی زدم که بره باز برمی گشت! کم مونده بود سکته کنم! که داییم نجاتم داد و با دستش گرفت! بعد آزادش کرد تو حیاط و در هال رو بست تا یه کم حالم جا بیاد!

باورنکردنیه! پروانه خودشو به در اتاق می کوبید! انقد سنگین بود که صدا می داد!!

یهو یادم افتاد، گفتم: امروز فاتحه ندادیم ...

همه جمع شدیم و با هم یه حمد و سه قل هوالله خوندیم! صدا قطع شد! پروانه رفت! باورتون میشه؟؟

***

شب جمعه ی گذشته، یکی از همون پروانه ها اومد پشت پنجره ی اتاق! بازم خودش رو می کوبید به شیشه. این دفعه به خاطر نور ،اما. ده دقیقه ای بود.

یهو یاد عزیز جون افتادم. چقد دلتنگ حرفاش شدم ... زل زدم به پروانه، با این که ازش می ترسیدم . خواهرم گفت "ول کن تو رو خدا؛ چی تو کلته؟؟" زیر لب فاتحه خوندم، آروم آروم. تموم که شد، پروانه نشست رو شیشه. آرومِ آروم... بعد هم رفت!

***

پ.ن۱: هنوزم عقیده ندارم پاپلی قاصد اموات خانواده ست، و باید آبش داد. دلیل منطقیش رو پیدا نکردم آخه. اما، منطق کیلویی چند؟؟ تجربه، من رو به اون جا رسوند، که هروقت پاپلی می بینم، یاد اموات بیفتم، و حداقل صلواتی نثارشون کنم. رسم بدی نیس... هس؟؟

پ.ن۲ : خیلی دلتنگشم. دلتنگ این که بازم بهم بگه صدتا صدتا نوه داشته باشم، یه دونه "تو" نمیشن برام! دلتنگ این که بازم از گردنش آویزون بشم بگم برا درسام دعا بکنه. اون وقتا خیلی پاک بودم. بزرگترین دغدغه م انگار قبولی آزمون تیزهوشان بود و مسابقه قرآن! حالا ...

پ.ن۳:سومین سالگرد عزیزجونمه. سه ساله حضور ایشون رو تو زندگی م حس می کنم. روز تولدم، روز قبولی دانشگام، روز عروسی خاله و داییم. همیشه...

این متن رو نوشتم تا هر کی خوند، صلوات یا فاتحه ای نثار روح پاک عزیزجون سادات من بکنه.

از هر کی خوند و با خوندنش تو دلتنگیم شریک شد، خیلی ممنونم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۴/۱۸
کبوتر حرم

نظرات  (۱۰)

۱۹ تیر ۹۱ ، ۱۳:۱۸ اردیبهشتی
سلام. متشکرم از حضورتان
سلام

موفق وکربلایی باشید
سلام خسنه نباشید
من هم به دیدگاه شما در حمایت از قانون کپی رایت احترام میگذارم.
ممنون از اظهار نظر خوب و منطقی تان.
روحشون شاد
سلام
هم صلوات فرستادم هم فاتحه خواندم. بحق جدش عاقبت بخیر بشی.
شادباشی.



سلام. ممنون بانو. سلامت باشید ان شالله
سلام
ممنون از اینکه به خانه ی واژگاه من آمدید
سلام.
خدا مادربزرگتون را رحمت کنه.... اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

اللهم اغفر للمومنین و المومنات و المسلمین و المسلمات....

با خوندن این متن یاد مادربزرگ خودم افتادم. این پست رو در موردشون نوشتم. اگه دوست داشتید بخونید.
http://barbalenoor.blogfa.com/post-56.aspx

التماس دعا

یـــــا زهـــــــرا



سلام خواهر عزیز. ممنون از لطفت. سلامت باشی ان شالله

حیف که بعد از رفتنشون میشناسیمشون که کی بودن !
سلام
خدا رحمتشون کنه. روحشون شاد.
آبجی خواهشمیکنم تو نظر سنجی شرکت کن.پست اولمه
ممنون



چشم :)
حالا بازم میترسی؟البته واقعا ترسناکن.عزیزجون منم یازت نره.



خیلی زیاد! ترس غیرعادیه اصلا !! چشم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی